کد مطلب:140578 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:139

فاطمه علیله می پرسید




خواهر بخدا باب من زار چه می گفت

در دشت بلا با صف اشرار چه می گفت



قربان زبان تو شوم در دم آخر

برگو علی اكبر به من زار چه می گفت



روزی كه شدی وارد شام الم آنروز

زینب بسر كوچه و بازار چه می گفت



آنشب كه تو بودی بفغان كنج خرابه

با تو سر باب از سر دیوار چه می گفت



در طشت چو بنهاد یزید آن سر انور

وقت زدن چوب به حضار چه می گفت